قوله: «بسْم الله الرحْمن الرحیم» اسم من له الثبوت الاحدى و الکون الصمدى، اسم من له البقاء الازلى و البهاء الأبدى، اسم من له العلم و الحلم و الارادة و الطول و العز و السیادة، اسم من له القدرة و الحیاة و الاسامى و الصفات، اسم من له الوجه ذو الجمال و القدر ذو الجلال، سبحانه هو الله الکبیر المتعال. بنام خداوند ذو الجلال، قادر بر کمال، مفضل بانوال، صانع بى احتیال، قیوم بىگشتن حال، در ذات و صفات متعال، موصوف بوصل جمال، منعوت بنعت جلال، کردگارست و بزرگوار، رسنده بهر چیز و دانا بهر کار، پاک از انباز است و بىنیاز از یار، خود بىیار و همه عالم را یار، آنجا که دورست دیده یقین پر دودست، و آنجا که ناپیداست روى توحید گرد آلودست، پس آن را که بکرم نزدیکست روزگار او همه سور و سرور است، و آن را که بفضل پیداست کار او نور على نور است.
یا حبیبى و مونسى و عمادى
و غیاثى و معقلى و رجائى.
یا ملاذى و مأملى و مرادى
ارحم الیوم ذلتى و بکایى
اى خداوند اعلم! اى مهیمن اکرم، اى صمد ارحم، هر انس که نه با تو همه در دست و غم، صحبت که نه در جوار تو همه اندوهست و ماتم. جز یاد حدیث تو همه وزر است و ماتم، بادا روزى که باز رهم از لوح و قلم، بیابم صرف قدم بصدق قدم، آزاد شوم از بند وجود و عدم، از دل بیرون کرده حسرت و ندم، در مجلس انس قدح شادى بر دست نهاده دمادم. بداود وحى آمد که یا داود ذکرى للذاکرین و جنتى للمطیعین و کفایتى للمتوکلین و زیادتى للشاکرین، و رحمتى للمحسنین و انسى للمشتاقین، و انا خاصة للمحبین. اى داود هم طالبان و قاصدان حضرت ما مختلفست و ما رنج کسى ضایع نکنیم هر کس را آنچه سزاى اوست و همت او بدو دهیم، انا عند ظن عبدى فلیظن بى ما شاء، ذاکران را گفتیم سلام و تحیت شما را، مطیعان را گفتیم نعمت جنت شما را متوکلان را گفتیم کرامت کفایت شما را، شاکران را گفتیم زیادت نعمت شما را، محسنان را گفتیم فضل و رحمت شما را، مشتاقان را گفتیم انس و سلوت شما را، محبان را گفتیم شما مرا من شما را. من آن خداوندم که ببنده خود بفضل خود نزدیکم، ناخوانده بوى نزدیکم، ناجسته و نادر یافته بوى نزدیکم، بعلم نزدیکم و از وهمها دور، بهره محبان خودم و بهره رسان من دور، یاد من عیشست و مهر من سور، شناخت من ملک است و یافت من سرور، صحبت من روح است و قرب من نور.
قوله: «اقْترب للناس حسابهمْ» قال یحیى بن معاذ: حان لک ان تحاسب نفسک فقد مضى اکثر عمرک و تنزجر عن الغفلة، فقد نودیت و دعیت الى الانتباه نداء لم یبق لاحد معه عذر. و هو قوله: «اقْترب للناس حسابهمْ» فرحم الله عبدا حاسب نفسه قبل ان یحاسب، و وزن اعماله قبل ان توزن و انتبه من غفلته قبل ان ینتبه.
اولئک هم الأبرار. نزدیک آمد وقت حساب بندگان، و بندگان در خواب غفلتند اینک رستاخیز با هیبت روى نهاد بآفریدگان و ایشان مست شهوت، نه دیده آن که صورت روزگار خویش به بینند، نه همت آن که روزى شمار خود برگیرند، نیکمردان و جوانمردان بحقیقت ایشانند که از عرض گاه و خطرگاه قیامت بترسند، و از بیم حساب فردا امروز حرکات و سکنات خود بشمارند، لباس مراقبت در پوشند و گوش باقوال و اعمال و احوال خود دارند و ساحت سینه خود را از لوث غفلت مطهر دارند، چون میدانند که الله تعالى محصى انفاسست، و عالم بحواسست و آن را روز شمار باز خواستست، بىاجازت شریعت یک دم نزنند. و بىاذن حقیقت یک قدم ننهند، و فقر و فاقت اختیار کردند، و این کلمات را مطالعت کردند، که طوبى للفقیر فى الدنیا و الآخرة، اما فى الدنیا فلا مونة علیه و لا خراج، و اما فى الآخرة فلا عتاب معه و لا حساب. مىگوید خوشا عیشا که عیش درویشانست هم در دنیا و هم در آخرت، در دنیا شغل طلب خراج و مونت نه، و در عقبى اندوه حساب و باز خواست نه، و ازین عجیبتر و بزرگوارتر که ایشان را لذت اعتذار است از حضرت ذى الجلال، چنان که در خبر مىآید: یوتى بالرجل یوم القیامة فیقول الله عز و جل له عبدى لم ازو عنک الدنیا لهوانک زویتها عنک لصلاحک و صلاح دینک، «و همْ فی غفْلة معْرضون» الغفلة على قسمین: غافل عن حسابه لاستغراقه فى دنیاه و هواه. و غافل عن حسابه لاستهلاکه فى مولاه فالغفلة الاولى سمة الهجر، و الغفلة الثانیة صفة الوصل، فالاولون لا یستفیقون من غفلتهم الا فى عسکر الموتى و هولاء لا یرجعون من غیبتهم ابد الابد، لفنائهم فى وجود الحق جل و علا. غافلان دواند: یکى در کار دنیا و هواى نفس مستغرق، از شغل دنیا با کار دین نپرداخته و در غرقاب شهوت بمانده، یعْلمون ظاهرا من الْحیاة الدنْیا و همْ عن الْآخرة همْ غافلون. دیگر مردیست در مشاهدت جلال و جمال حق چنان مستهلک شده که از وجود خود بىخبر گشته حق او را از بود خود بیزار کرده نفایه حدث بینداخته و صفت قدم برداشته، یحول بین المرء و قلبه. این حالت مصطفى (ص) است شب قرب و کرامت که او را بر گلشن بلند خرام دادند چون بمنزل قاب قوسین رسید و کبریا و عظمت آلهیت دید گفت: لا احصى ثناء علیک.
این عجب نگر همه ثناء الله تعالى از وى مىآموزند و او بعجز خود از ثناء وى مقر آمد، این چگونه باشد چنانستى که سید گفتى ما چون با خلق باشیم علم ایشان در جنب علم ما جهل نماید، ایشان را شرط خاموشى باشد و مرا شرط گفتن، باز چون بحضرت عزت ذو الجلال رسیم، علم ما و علم عالمیان در جنب علم قدیم حق جهل نماید، آنجا مرا خاموشى سزد و اقرار بعجز دادن. فرمان آمد که اى محمد لا احصى اقرار بعجز است چنان که اعوذ بک منک: لا احصى ثناء علیک: هنوز در بند صفات خویش ماندهاى و تا از نظر صفات خویش پاک برنخیزى ما را نیابى. آن گه سید گفت: انت کما اثنیت على نفسک.
تو چنانى که خود خود را ستایى، مر ترا وصف کردن هم تو توانى، آنى که خود گفتى و چنان که خود گفتى. انى لا احصى تجریدست، انت کما اثنیت على نفسک، تفرید است. و تا بنده از غیر حق مجرد نگردد حق را فرد نگردد.
جوینده تو همچو تو فردى باید
آزاد زهر علت و دردى باید.
«قال ربی یعْلم الْقوْل فی السماء و الْأرْض»، در هفت آسمان و هفت زمین خداست خوانندگان را پاسخ کننده و آوازها را نیوشنده و بشنوایى خود برازها رسنده، و خواهندگان را بخشنده یکى نعمت دنیا خواست یکى نعمت دین، دنیا چهار چیز است: صحت و عافیت، و امن و فراغت، نعمت دین هم چهار چیزست: در تن طاعت، بر زبان شهادت، در دل معرفت، در سر محبت، رب العزة بفضل و کرم خویش این نعمتها از تو دریغ نداشت، تو نیز بطمع زیادت شکر از وى دریغ مدار، که میگوید جل جلاله «لئنْ شکرْتمْ لأزیدنکمْ».
«فسْئلوا أهْل الذکْر إنْ کنْتمْ لا تعْلمون» اشارتست بعلم شریعت که آدمیان بآن مکرمند و دانایان در دو گیتى عزیز، از حق شنیده در تنزیل، وز مصطفى شنیده در بلاغ. و زاستادان آموخته بتلقین، و گذشت از علم شریعت علم حقیقتست که: «و علمْناه منْ لدنا علْما». علم شریعت آموختنى است. علم حقیقت یافتنى، علم شریعت بتلقینست، علم حقیقت از نور یقینست، این علم حقیقت آفتابى است که مرد بنور عزت از آفاق دل بیند، و ذات نبوت و صفات رسالت بشناسد، چون این شناخت پدید آمد جلال نبوت دامن ذراعه وى در گوشه پرده خود بندد که «العلماء خلفاء الانبیاء» و گفتهاند اهل الذکر اهل قرآنند، ایشان که در معانى و مبانى قرآن نظر کردند، و بلطایف و حقایق آن راه بردند و باحکام و مواعظ و زواجر آن کار کردند، تا رب العزة دلهاى ایشان بنور حکمت روشن گردانید و چراغ معرفت در باطن ایشان بیفروخت و مومنانرا بچراغ علم ایشان راه دین حق نمود، تا اعلام قدرت و شواهد عزت و دلائل حکمت بر ایشان کشف گشت، و باین تشریف و اعزاز حق رسیدند که رب العزة گفت: «لقدْ أنْزلْنا إلیْکمْ کتابا فیه ذکْرکمْ» این آیت اهل قرآن را تشریفى است بزرگوار و تهنیتى مهربار و بعزت عزیز که خاک جهان غلام اقدام اهل قرآنست، عرصه قیامت و صعید سیاست در آرزوى روى اهل قرآنست، اقداح شراب کوثر مشتاق لبان اهل قرآنست، درجات جنات مأوى و حور عین و اشجار و انهار سلسبیل و زنجبیل، در بند انتظار اهل قرآنست، و ازین همه عزیزتر و بزرگوارتر ذات صمدى و صفات سرمدى در اشتیاق دیدار اهل قرآنست، خود مىگوید جل جلاله:
الا طال شوق الأبرار الى لقایى
و انى الیهم لا شد شوقا.
«و کمْ قصمْنا منْ قرْیة کانتْ ظالمة» نتیجه ظلم خرابى وطنست، مصطفى (ص) گفت: «لو کان الظلم بیتا فى الجنة لسلط الله علیه الخراب»
و ظلم صعب آنست که بنده بر خویشتن کند که بجاى طاعت معصیت نهد تا رب العزة باطن وى خراب کند، بجاى توفیق خذلان نشیند، شواهد معرفت رخت بردارد وسواس شیطان بجاى وى رخت فرو نهد، اینست که رب العزة گفت: «و أنْشأْنا بعْدها قوْما آخرین» و گفتهاند درین آیت محو و اثباتست، محو آنست که گفت: «و کمْ قصمْنا منْ قرْیة کانتْ ظالمة» اثبات آنست که گفت: «و أنْشأْنا بعْدها قوْما آخرین» قومى جهان داران را زین جهان مىبرند آن محو است، دیگران را بجاى ایشان مىنشانند، آن اثباتست. و ذلک معنى قوله: «یمْحوا الله ما یشاء و یثْبت» فى قول بعض المفسرین، و قیل یمحو ما یشاء من الباطل، و یثبت ما یشاء من الحق. کقوله: «بلْ نقْذف بالْحق على الْباطل فیدْمغه» اى ندخل نهار التحقیق على لیالى الاوهام، فیتقشع سحاب الغیبة و ینجلى صباب الإبهام و تبرز شمس الیقین عن خفاء الظنون.
پیر طریقت باین معنى اشارت کرده گفته بر خبر همى رفتم جویان یقین، ترس، مایه و امید قرین، مقصود از من نهان و من کوشنده دین، ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان روز بینند و از دوست چنین.